هه آجیا ببشخید
فرمون دادن دخترا
.
.
بیا
.
بیا
.
بیا
.
افتاد تو جوب نیا
فرمون دادن دخترا
.
.
بیا
.
بیا
.
بیا
.
افتاد تو جوب نیا
بدونی چه جوری با یه بچه رفتار کنی که بهت فحش نده !
.
.
.
.
شبها خواب به چشمم نمیآید ،
قلبم گفت :
از بس که بعد از ظهرها میخوابی ،
زر نزن بیخودم ادای عاشق ها رو در نیارا !
قلبم هم عصاب نداره
پسر دایی کوچیکم یه روز دوستشو برمیداره مبره خونه از قضا اون روز دایی بزرگم خونه دایی کوچیکم کار داره میره اونجا دوست پسر داییمو میبینه شروع میکنن حرف زدنو دایم میگه به به چه پسر خوبی بیا دخترمو بهت بدم این بیچاره میره خونه روز بعد پدر و مادر وگل و شیرینی برمیداره میاد دم در خونه دوستش(پسر دایی کوچیکم)که بیا بریم خواستگاری دختر دایت پسر داییم اول نمیاد ولی بعد راه مفته میره وقتی میرسن دم در خونه داییم داییم در رو باز میکنه پسره مودبانه میگه اومدیم خواستگاری دخترتون آقا چشتون روز بد نبینه داییمو پسر داییم شروع میکنن خندیدن حالا نخند کی بخند این بیچارم هی میپرسه چی شده هیشکی جوابشو نمیده تا این که اون یکی پسر داییم میاد دم در از قضیه خبر دار میشه میگه برو داداش نه من خواهر دارم نه بابام دختر خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خلاصه اونم حال پسر داییمو که دوستش باشه حسابی میگیره
بابام وقتی یهو از خواب میپره دنبال کنترل تلویزیون میگرده، کاری هم نداره چند نفر دارن اون فیلمو میبینن؛ کانالو عوض میکنه دوباره میگیره میخوابه!
یه ﺑﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻬﻢ ﺷﻚ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﺳﻴﮕﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﺸﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺍﻳﻴﻢ ﺑﻴﺎﺩ
ﻧﺼﻴﺤﺘﻢ ﻛﻨﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﻳﻴﻢ
ﺍﻭﻣـﺪ ﻭﺿـﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻧﻤﺎﺯﺷﻮ ﺧـﻮﻧﺪ ﻧﺎﻫﺎﺭﺷ ﺭﻮ ﺧﻮﺭﺩ
ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺧﺎﻛﻲ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﭘﻴﺸﻢ
ﻳـﻪ ﺳﻴﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﮔﻔﺖ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﻳﻦ ﺳﻴﺐ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠـﻪ ﺩﺍﯾﯽ
ﮔﻔـﺖ : ﺩﻳﮕﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻧﻜﺶ …
ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ :|
دختره تـــــو پــروفایلش نوشــــته :دلــــــم گـــــــرفـته..
.
.
.
یکی از برادر های با عشق هـــــم زیــرش کـامنــت داده:
09302302516تــخلــیــه چـــاه اکــبــر و بـــرادران
یـــــــنی مــــــن کــــشتـــه مــردهء ایـــن حــــــس انســـانــدوســتــیشم
به سلامتیه بچه های وبم که روز تولدم بهم تبریک گفتن روزی که فقط اونا وپدر مادرم وبرادرم بهم تبریک گفتن ودیگر هیچ کس
ینقد که سرمون تو موبایل و لپ تاپه اگه تو قرآن بود الان دو دانگ بهشت مالمون بود !!!![]()
مامان، اجازه هست ابروهامو بر دارم؟ . . . .
مامان: نه
مامان، اجازه هست موهامو زیتونی کنم؟
مامان: نه
مامان، اجازه هست تونیک صورتی بپوشم؟
......مامان: نه
مامان، اجازه هست کمی آرایش کنم؟
مامان: نه
مامااااان یعنی چی من 18 سالم شده ها
.
.
.
..
-مامان: اَاّه سیاوش، خفه میشی؟یا خفت کنم.........![]()
البته از داداشایی که اسمشون سیاوشه معذرت خواهی میکنم مثال بود فقط
سلام بچه ها امروز تولدمه
بیاین عکس بگیریم

خب نوبت کیکه
منتظر هدیه های شمام هستم

